صفت و حالت دو تو .
دو تویی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دوتویی. [ دُ ] ( حامص مرکب ) صفت و حالت دوتو. دوتو بودن. دولایی و دوتایی. انحنا و خمیدگی.لایی منضم به لای دیگر. ( یادداشت مؤلف ) :
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام.
دوزم به جبه خرمی پار و پیرهن
امسال از دوتویی پیرار می کنم.
همچو اهل نفاق باشد یار.
دوتویی و یکتایی پیرهن.
این چنین زیر و بمی برد ز ما صبر و قرار.
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام.
مسعودسعد.
|| ( ص نسبی ، اِ مرکب ) دوتایی. نوعی جامه است : دوزم به جبه خرمی پار و پیرهن
امسال از دوتویی پیرار می کنم.
نظام قاری.
با قبای دوتویی و چمته همچو اهل نفاق باشد یار.
نظام قاری.
نگیرند ازین جمله با خویشتن دوتویی و یکتایی پیرهن.
نظام قاری.
ای که یکتاییت از زیر دوتویی بمی است این چنین زیر و بمی برد ز ما صبر و قرار.
نظام قاری.
کلمات دیگر: