کلمه جو
صفحه اصلی

غنفری

لغت نامه دهخدا

غنفری. [ غ َ ف َ ]( ص نسبی ) منسوب به غنفر. رجوع به غنفر ( اِخ ) شود.

غنفری. [ غ َ ف َ ] ( اِخ ) حسن بن بشربن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر، مکنی به ابومحمد. شیخ مصری است از عبدالغنی بن سعید. عنفری به عین مهمله نیز گفته اند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180 ).

غنفری . [ غ َ ف َ ] (اِخ ) حسن بن بشربن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر، مکنی به ابومحمد. شیخ مصری است از عبدالغنی بن سعید. عنفری به عین مهمله نیز گفته اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180).


غنفری . [ غ َ ف َ ](ص نسبی ) منسوب به غنفر. رجوع به غنفر (اِخ ) شود.



کلمات دیگر: