کلمه جو
صفحه اصلی

عضاد

لغت نامه دهخدا

عضاد. [ ع َ ] ( ع ص ) کوتاه بالا از مرد و زن. || سطبربازو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عضاد. [ ع ِ ] ( ع مص ) به معنی مصدر مُعاضدة است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به معاضدة شود.

عضاد. [ ع ِ ] ( ع اِ ) بازوبند. ( منتهی الارب ). دملج. ( اقرب الموارد ). || آهنی سرکج مانند داس که شبان بدان شاخ درخت را بر شتر فروکشد. || داغ بازوی شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عضاد. [ ع ُ ] ( ع ص ) غلام عضاد؛ کوتاه قامت میانه خلقت. || امراءة عضاد؛ به اضافه و نعت ، زن زشت و درشت بازو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عضاد. [ ع َ ] (ع ص ) کوتاه بالا از مرد و زن . || سطبربازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عضاد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوبند. (منتهی الارب ). دملج . (اقرب الموارد). || آهنی سرکج مانند داس که شبان بدان شاخ درخت را بر شتر فروکشد. || داغ بازوی شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عضاد. [ ع ِ ] (ع مص ) به معنی مصدر مُعاضدة است . (از ناظم الاطباء). رجوع به معاضدة شود.


عضاد. [ ع ُ ] (ع ص ) غلام عضاد؛ کوتاه قامت میانه خلقت . || امراءة عضاد؛ به اضافه و نعت ، زن زشت و درشت بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: