کلمه جو
صفحه اصلی

غنمه

لغت نامه دهخدا

غنمة. [ غ َ ن َ م َ ] (ع اِ) میش . (دزی ج 2 ص 229).


( غنمة ) غنمة. [ غ َ ن َ م َ ] ( ع اِ ) میش. ( دزی ج 2 ص 229 ).

غنمة. [ غ َ م َ ] ( اِخ ) ابن ثعلبةبن تیم اﷲ. از اجداد عمروبن عداء شاعر بود. ( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ).

غنمة. [ غ َ م َ ] ( اِخ ) ابن عدی بن عبدمناف بن کنانةبن جمهمةبن عدی بن ربعه. این نام مصحف عنمة به عین مهمله است و صحیح عنمه است. رجوع به الاصابة ج 3 ص 200 شود.

غنمة. [ غ َ م َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن تیم اﷲ. از اجداد عمروبن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب ) (تاج العروس ).


غنمة. [ غ َ م َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عبدمناف بن کنانةبن جمهمةبن عدی بن ربعه . این نام مصحف عنمة به عین مهمله است و صحیح عنمه است . رجوع به الاصابة ج 3 ص 200 شود.



کلمات دیگر: