کلمه جو
صفحه اصلی

طیع

عربی به فارسی

چکش خور , نرم وقابل انعطاف


فرهنگ فارسی

فرمانبرداری کردن

لغت نامه دهخدا

طیع. [ طَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) طائع. فرمانبردار. || خواهان. ( منتهی الارب ).

طیع. [ طَ ] ( ع مص ) فرمانبرداری کردن. طوع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به طوع شود.

طیع. [ طَ ] (ع مص ) فرمانبرداری کردن . طوع . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طوع شود.


طیع. [ طَی ْ ی ِ ] (ع ص ) طائع. فرمانبردار. || خواهان . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: