عضاض . [ ع ُ / ع ُض ْ ضا ] (ع اِ) بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب ). عرنین بینی . (از اقرب الموارد).
عضاض
لغت نامه دهخدا
عضاض. [ ع َض ْ ضا ] ( ع ص ) بسیار گزنده و گازگیرنده. عَضوض. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عضوض شود.
عضاض. [ ع ِ ] ( ع مص ) همدیگر را گزیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یکدیگر را بدندان گرفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). مُعاضّة. و رجوع به معاضة شود.
عضاض. [ ع ِ ] ( ع اِ ) گزیدن اسب و گزیدگی. ( منتهی الارب ). گزیدگی اسب. ( دهار ). گزیدگی دابه و چهارپا. ( از اقرب الموارد ): برئت الیک من عضاض هذه الدابة؛ از گزیدن این چارپا مردم را به تو پناه میبرم. || هو عضاض عیش ؛ او نیک شکیبا بر سختی زندگانی است. || زندگانی وعیش : عاض القوم العیش منذ العام فاشتد عضاضهم ؛ زندگی آنان سخت شد. || ( ص ، اِ ) ج ِ عَضوض. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عضوض شود.
عضاض. [ ع ُ / ع ُض ْ ضا ] ( ع اِ ) بن بینی نزدیک ابرو. ( منتهی الارب ). عرنین بینی. ( از اقرب الموارد ).
عضاض . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) آنچه گزیده و خورده شود در خوردنی ، و از آن جمله است : ما عندنا عضاض ؛ یعنی آنچه قابل خوردن باشد نزد ما نیست . (از منتهی الارب ). آنچه گزیده شود آنگاه خورده شود، چنانکه گویند: لم یذق عضاضاً. (ازاقرب الموارد). || درخت گنده . (منتهی الارب ). آنچه سطبر باشد از درختان . (از اقرب الموارد).
عضاض . [ ع َض ْ ضا ] (ع ص ) بسیار گزنده و گازگیرنده . عَضوض . (از اقرب الموارد). و رجوع به عضوض شود.
عضاض . [ ع ِ ] (ع اِ) گزیدن اسب و گزیدگی . (منتهی الارب ). گزیدگی اسب . (دهار). گزیدگی دابه و چهارپا. (از اقرب الموارد): برئت الیک من عضاض هذه الدابة؛ از گزیدن این چارپا مردم را به تو پناه میبرم . || هو عضاض عیش ؛ او نیک شکیبا بر سختی زندگانی است . || زندگانی وعیش : عاض القوم العیش منذ العام فاشتد عضاضهم ؛ زندگی آنان سخت شد. || (ص ، اِ) ج ِ عَضوض . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضوض شود.
عضاض . [ ع ِ ] (ع مص ) همدیگر را گزیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکدیگر را بدندان گرفتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مُعاضّة. و رجوع به معاضة شود.