(صفت ) ۱ - وارون برعکس . ۲ - آشفته مضطرب : (( فریدون چو گیتی بران گونه دید جهان پیش ضحاک واژونه دید... ) ) ( سوی مادر آمد کمر بر میان بسر بر نهاده کلاه کیان ... ) ۳ - آنکه رفتارش نادرست و نامعقول باشد : (( پس ابلیس واژونه این ژرف چاه بخاشاک پوشید و بسپرد راه ) ) . ۴ - نحس شوم ۵ - بخت برگشته .
واژونه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
واژونه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص ) برگشته. معکوس و مقلوب. ( برهان ). وارونه. ( ناظم الاطباء ). وارون. واژون. واژگون. باشگون. باشگونه. باژگون. باژگونه. و رجوع به واژون شود. || دگرگون. آشفته :
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید.
دل و جان بدخواه واژونه دید.
که خواهد از این دیو واژونه کین
کس او را نیابد همال چنین.
تن اندر کف دیو واژونه دید.
به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
همه تنبل دیو واژونه بود.
ز دل آز واژونه بیرون کنید
بدل باز پند فریدون کنید.
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید.
فردوسی.
چو خسرو جهان را بدانگونه دیددل و جان بدخواه واژونه دید.
فردوسی.
|| وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو : که خواهد از این دیو واژونه کین
کس او را نیابد همال چنین.
فردوسی.
چو رستم به گفتار او بنگریدتن اندر کف دیو واژونه دید.
فردوسی.
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
فردوسی.
که او را زمانه بر آنگونه بودهمه تنبل دیو واژونه بود.
فردوسی.
|| زشت و نامبارک : ز دل آز واژونه بیرون کنید
بدل باز پند فریدون کنید.
فردوسی.
کلمات دیگر: