( اسم ) ۱ - جای گذر محل عبور معبر : حق تعالی تقدیر کرد که گذرگاه زرند بر در دکان سعید جوهری بود . یا گذرگاه آب . جایی که آب از آن عبور کند معبر آب یا گذرگاه سیل . آبراهه .
گذرگه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گذرگه. [ گ ُ ذَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف گذرگاه. معبر. راه عبور. جای گذشتن :
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است بر او بگذر.
نافه ها را همی گشاید سر.
دورتر باشد از گذرگه سیل.
گذرگه سوی رودنیل آمدش.
که باشد نفس را گذرگه سطبر.
که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 151 ). رجوع به گذرگاه شود.
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است بر او بگذر.
ناصرخسرو.
راست گفتی که بر گذرگه بادنافه ها را همی گشاید سر.
فرخی.
وآنکه تیغش بر اوج دارد میل دورتر باشد از گذرگه سیل.
نظامی.
از آن ره که در پای پیل آمدش.گذرگه سوی رودنیل آمدش.
نظامی.
وبا خیزد از تری آب و ابرکه باشد نفس را گذرگه سطبر.
نظامی.
که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 151 ). رجوع به گذرگاه شود.
کلمات دیگر: