( مصدر ) ذوب کردن حل کردن .
گدازان کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گدازان کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ذوب کردن چیزی را. حل کردن چیزی را. نیست کردن چیزی را :
صورت سرکش گدازان کن ز رنج
تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج.
صورت سرکش گدازان کن ز رنج
تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج.
مولوی ( مثنوی چ علاءالدوله ص 18 س 15 ).
کلمات دیگر: