( مصدر ) جنگ کردن حرب کردن محاربه : [ اصحاب خود را بزبان عجم گفت که بدار زنید یعنی کار زار کنید و بکشید این طایفه را ] . ( تاریخ قم ۸۲ )
کارزار کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کارزار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن : کارزار نمودن یا قَفن. تَعَصوُد. اِقتِتال. تَقاتُل. عَیهَلَه. عَوهَلَه. غَیثَمَه. مُعارَکَه. عِراک. عُلعول. مَعمَعَه. ( منتهی الارب ). جِهاد. لَقیَة. ( دهار ). مُقاتَلَه. تَطریف. تَواطُح : موبد موبدان گفت... خود بجنگ ترک توجه کن که هیچ دشمن بدتر از ترک نیست یا خود برو یا سپاه بفرست با سپهسالاری جلد و مبارز تا با وی کارزار کند. ملک هرمز گفت احسنت نیکو گفتی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بکن جهد آن تا شوی مردمی
مکن با خدای جهان کارزار.
با شب یازنده کارزار کند.
بکن جهد آن تا شوی مردمی
مکن با خدای جهان کارزار.
ناصرخسرو.
در زمی اندر نگر که چرخ همی با شب یازنده کارزار کند.
ناصرخسرو.
و اینک علی بن ابیطالب ( ع ) برادر من و وصی من است جهاد کندبر تأویل قرآن چنانکه من کارزار کردم. ( مجمل التواریخ و القصص ص 233 ).کلمات دیگر: