کنج چشم متصل بینی
ماقی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( مآقی ) مآقی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مأقی. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). گوشه های چشم از سوی بینی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و اذا اکتحل به... وافقت خشونة العین و تأکل المآقی. ( ابن البیطار، یادداشت ایضاً ).
ماقی. ( ع اِ ) کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنباله ٔآن. ( از منتهی الارب ). کنج درونی چشم متصل به بینی. ج ، مواقی و مآقی. ( ناظم الاطباء ). گوشه چشم که به طرف بینی است. ( آنندراج ) ( غیاث ). و رجوع به ماق شود.
مأقی. [ م َءْ قا ] ( ع اِ ) کنج درونی چشم متصل به بینی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماق و مأق شود.
ماقی. ( ع اِ ) کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنباله ٔآن. ( از منتهی الارب ). کنج درونی چشم متصل به بینی. ج ، مواقی و مآقی. ( ناظم الاطباء ). گوشه چشم که به طرف بینی است. ( آنندراج ) ( غیاث ). و رجوع به ماق شود.
مأقی. [ م َءْ قا ] ( ع اِ ) کنج درونی چشم متصل به بینی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماق و مأق شود.
ماقی . (ع اِ) کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنباله ٔآن . (از منتهی الارب ). کنج درونی چشم متصل به بینی . ج ، مواقی و مآقی . (ناظم الاطباء). گوشه ٔ چشم که به طرف بینی است . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به ماق شود.
کلمات دیگر: