واشگونه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص ) واژگونه. باشگونه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وارونه.( ناظم الاطباء ). معکوس. باژگونه. وارون :
چرا خوانیم گیتی را نمونه
چو ما داریم طبع واشگونه.
( ویس و رامین ).
نماید چیزهایی گونه گونه
درونش راست بیرون واشگونه.
( ویس و رامین ).
مرا خود این جا چه کار بود، کاری واشگونه بود این که من کردم. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). اشارت فرمود به حواشی و نزدیکان تا او را به پای کشیده واشگونه بر گاو نشاندند. ( ترجمه محاسن اصفهان ). و رجوع به باشگونه و واژگونه شود.