کلمه جو
صفحه اصلی

مسار

عربی به فارسی

رد پا , اثر , خط اهن , جاده , راه , نشان , مسابقه دويدن , تسلسل , توالي , ردپاراگرفتن , پي کردن , دنبال کردن , خط سير , گذرگاه


فرهنگ فارسی

راز گوینده

لغت نامه دهخدا

مسار. [ م َ سارر ] ( ع اِ ) ج ِ مَسَرّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). شادیها. مسرتها : این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... ( سندبادنامه ص 202 ). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به مسرة شود.

مسار. [ م ُ سارر ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مسارة. رازگوینده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مسارة شود.

مسار. [ م َ سارر ] (ع اِ) ج ِ مَسَرّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها : این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی ). رجوع به مسرة شود.


مسار. [ م ُ سارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از مسارة. رازگوینده . (ناظم الاطباء). رجوع به مسارة شود.


گویش مازنی

۱درخت بلندی که کندوی سنتی زنبور عسل را روی آن قرارداده و ...


/masaar/ درخت بلندی که کندوی سنتی زنبور عسل را روی آن قرارداده و بخش پایینی درخت را به طول یک تا دو متر با صفحات فلزی پوشش می دادند، تا مانع بالا رفتن خرس به بالای درخت شوند


کلمات دیگر: