کلمه جو
صفحه اصلی

مفرش


مترادف مفرش : زیرانداز، فرش، جارختخوابی

فارسی به انگلیسی

carpet, travelling-bag

travelling - bag


عربی به فارسی

لا يي , تشک


مترادف و متضاد

زیرانداز، فرش


جارختخوابی


۱. زیرانداز، فرش
۲. جارختخوابی


فرهنگ فارسی

آنچه روی زمین بگسترانندوروی آن بخوابند ، هرچیزگستردنی، مفارش جمع
( اسم ) بستری که بگسترند و بر آن بخوابند .
جمل مفرش شتر بی کوهان

فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند. ۲ - جای فرش کردن .

لغت نامه دهخدا

مفرش . [ م ُ ف َرْ رِ ](ع ص ) کشت برگ گسترده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشت برگ گسترده بر زمین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه فرش می گستراند. (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ). || آنکه سنگفرش می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مفرش. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) هرچه بگسترانند. ج ، مفارش. ( مهذب الاسماء ). گستردنی. ج ، مفارش. ( منتهی الارب ). چیز گستردنی.( ناظم الاطباء ). فرش. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه بوطاهر شود.
منوچهری.
مجلس به باغ باید بردن که باغ را
مفرش کنون ز گوهر و مسند ز ند بود.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 25 ).
بر مفرش پیروزه به شب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش.
ناصرخسرو.
در باغ و راغ مفرش زنگاری
پر نقش زعفران و طبرخون است.
ناصرخسرو.
اگربساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پرده سحاب کنند.
مسعودسعد.
چون هوا از گرد تاری کله بست
بر زمین خون مفرش دیگر کشید.
مسعودسعد.
مفرش و سایبان کشی و زنی
بر زمین و هوا ز خون و غبار.
مسعودسعد.
شمس گردون بگسترد به طلوع
بر زمین از زر طلی مفرش
تا مهلل کنی بساط ورا
به خم نعل ادهم و ابرش.
سوزنی.
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرش است
نقل امیدم آن شکر پسته پیکر است.
سیدحسن غزنوی.
- مفرش کش ؛ فَرّاش. ( آنندراج ). آنکه مفرش حمل کند. حامل مفرش :
شاه بفرمود به مفرش کشان
زینت و فرش و تتق زرفشان.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به مفرش شود.
|| آنچه در آن جامه خواب و بستر و رخت و فرش و جز آن نهند. ( از ناظم الاطباء ). آنچه جامه خواب و رخت در آن نهند. ( غیاث ) ( آنندراج ). ظرفی است کیسه مانند که بیشتر از زیلو و گلیم کنند و در سفرها لحاف و متکا و فرش و پتو و امثال آن در وی نهند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ظرفی که جامه و زینت در آن نهند. ( گنجینه گنجوی ) :
مفرش جامه خواستم ز تو دوش
چون نعم کردی آمدم شادی.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ز مفرشها که پر دیبا و زر بود
ز صد بگذر که پانصد بیشتر بود.
نظامی ( از گنجینه گنجوی ).
|| پوششی که بر روی اسب و استر و شتر اندازند. آنچه بر روی اسب و استر واشتر اندازند :
نماند از سپه سفت محمل کشی
که بر وی ز دیبا نبد مفرشی.
نظامی.
هزار اشتر به مفرشهای دیبا

مفرش . [ م َ رَ ] (ع اِ) هرچه بگسترانند. ج ، مفارش . (مهذب الاسماء). گستردنی . ج ، مفارش . (منتهی الارب ). چیز گستردنی .(ناظم الاطباء). فرش . (غیاث ) (آنندراج ) :
نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه بوطاهر شود.

منوچهری .


مجلس به باغ باید بردن که باغ را
مفرش کنون ز گوهر و مسند ز ند بود.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 25).
بر مفرش پیروزه به شب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش .

ناصرخسرو.


در باغ و راغ مفرش زنگاری
پر نقش زعفران و طبرخون است .

ناصرخسرو.


اگربساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پرده ٔ سحاب کنند.

مسعودسعد.


چون هوا از گرد تاری کله بست
بر زمین خون مفرش دیگر کشید.

مسعودسعد.


مفرش و سایبان کشی و زنی
بر زمین و هوا ز خون و غبار.

مسعودسعد.


شمس گردون بگسترد به طلوع
بر زمین از زر طلی مفرش
تا مهلل کنی بساط ورا
به خم نعل ادهم و ابرش .

سوزنی .


آشوب عقلم آن شبه عاج مفرش است
نقل امیدم آن شکر پسته پیکر است .

سیدحسن غزنوی .


- مفرش کش ؛ فَرّاش . (آنندراج ). آنکه مفرش حمل کند. حامل مفرش :
شاه بفرمود به مفرش کشان
زینت و فرش و تتق زرفشان .

امیرخسرو (از آنندراج ).


و رجوع به مفرش شود.
|| آنچه در آن جامه ٔ خواب و بستر و رخت و فرش و جز آن نهند. (از ناظم الاطباء). آنچه جامه ٔ خواب و رخت در آن نهند. (غیاث ) (آنندراج ). ظرفی است کیسه مانند که بیشتر از زیلو و گلیم کنند و در سفرها لحاف و متکا و فرش و پتو و امثال آن در وی نهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظرفی که جامه و زینت در آن نهند. (گنجینه ٔ گنجوی ) :
مفرش جامه خواستم ز تو دوش
چون نعم کردی آمدم شادی .

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ز مفرشها که پر دیبا و زر بود
ز صد بگذر که پانصد بیشتر بود.

نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ).


|| پوششی که بر روی اسب و استر و شتر اندازند. آنچه بر روی اسب و استر واشتر اندازند :
نماند از سپه سفت محمل کشی
که بر وی ز دیبا نبد مفرشی .

نظامی .


هزار اشتر به مفرشهای دیبا
رونده زیر زیورهای زیبا.

نظامی .


|| بستر و جامه ٔ خواب .(غیاث ) (آنندراج ) :
در عشق تو خاک تیره شد مفرش من
هجران تو تلخ کرد عیش خوش من .

سوزنی .


در مفرش خواب پیش از شروق شعله ٔ آفتاب از دبادب مواکب سلطان در حوالی قصر خویش بی آرام گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336). تا در مفرش فراش او رفتند و ردای ردا، از غره ٔ غرای او بازکشیدند و او را مرده بدیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 373).
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم .

حافظ.


و رجوع به مدخل بعد شود. || جامه دان که آن را از چرم سازند مثل صندوق . (غیاث ) (آنندراج ). جامه دان . (ناظم الاطباء).

مفرش . [ م ِ رَ ] (ع اِ) چیزی است مانند شادگونه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی که بگسترند وبر آن خوابند. (از المنجد). و رجوع مدخل قبل شود.


مفرش . [ م ُ ف َرْ رَ / م ُ ف َرْرِ ] (ع ص ) جمل مفرش ؛ شتر بی کوهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج )(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد).


فرهنگ عمید

۱. هرچیز گستردنی.
۲. جای پَهن کردن فرش.


آنچه روی زمین می‌گستراندند و روی آن می‌خوابیدند.


آنچه روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند.
۱. هرچیز گستردنی.
۲. جای پَهن کردن فرش.

دانشنامه عمومی

مَفرَش یکی از صنایع دستی بافتنی است که معمولاً به وسیله عشایر بافته می شود. بافت و استفاده از مفرش در بین عشایر منطقه اردبیل و همچنین در میان قشقایی ها رواج دارد.
فهرست صنایع دستی ایران
این دستبافته به شکل مکعب مستطیل و درب دار، شبیه به صندوق و چمدان بافته می شود و برای حمل و نقل لحاف و تشک، یا لوازم زندگی هنگام سفر یا کوچ عشایر به کار می رود. حمل آن بر پشت چهارپایان نیز بسیار آسان است.
پس از بافتن خود مفرش، نوارهای چرمی بر لبه های کار دوخته می شود و دسته های چرمی روی آن نصب می کنند. امروزه بافت آن با تکنیک بافت گلیم یا سوماک نیز ترکیب شده است و نقش های تزیینی آن گاه برجسته و الحاقی است.

گویش مازنی

رختخواب و مشابه آن که بر روی اسب بار کنند و اطراف آن را بپوشانند ...


/mafrash/ رختخواب و مشابه آن که بر روی اسب بار کنند و اطراف آن را بپوشانند


کلمات دیگر: