کلمه جو
صفحه اصلی

نوزه

لغت نامه دهخدا

نوزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) گریبان جامه. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). رجوع به نوژه شود. || نوج. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ناژ و نوژ و نازو شود.

نوزه. [ نُو زِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 23 هزارگزی شمال شرقی کدکن و 2 هزارگزی مشرق کال چوقکی ، در جلگه معتدل هوائی واقع است و 232 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

نوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) گریبان جامه . (جهانگیری ) (رشیدی ). رجوع به نوژه شود. || نوج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ناژ و نوژ و نازو شود.


نوزه . [ نُو زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 23 هزارگزی شمال شرقی کدکن و 2 هزارگزی مشرق کال چوقکی ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 232 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


گویش مازنی

/noozze/ نوزده

نوزده



کلمات دیگر: