واگشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) بازگردیدن. ( آنندراج ).بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف :
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو واگشتی همی باشد فرازی.
که بس بیمار واگشت از لب گور.
که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست.
طفل را آنجا ندیدم وای دل.
روی آوردم به پیکار درون.
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو واگشتی همی باشد فرازی.
ناصرخسرو.
نشاید کردبر بیمار خود زورکه بس بیمار واگشت از لب گور.
نظامی.
به واگشتن توانی زین طرف رست که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست.
نظامی.
چون که واگشتم ز حیرتهای دل طفل را آنجا ندیدم وای دل.
مولوی.
چون که واگشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون.
مولوی.