گرد پای حوض گشتن. [ گ ِ دِ ی ِ ح َ /حُو گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) گرد حوض گردیدن :
از سر جوی عشوه آب ببند
بیش از این گرد پای حوض مگرد.
گرد پای حوض گشتن جاودان.
بیش از این گرد پای حوض مگرد
که من امروز رند و میخوارم.
بسی گشتم ، تو دریادل نگردی.
از سر جوی عشوه آب ببند
بیش از این گرد پای حوض مگرد.
انوری.
تشنه را خود شغل چبود در جهان گرد پای حوض گشتن جاودان.
مولوی.
|| سردرگم و مبهم در جایی گشتن بواسطه ساختن کاری و به دست آوردن مطلبی. ( برهان ) ( آنندراج ) : بیش از این گرد پای حوض مگرد
که من امروز رند و میخوارم.
مولوی ( از آنندراج ).
پی یک بوسه گرد پایه حوض بسی گشتم ، تو دریادل نگردی.
مولوی ( از آنندراج ).
|| رسوا گردیدن. ( آنندراج ). رجوع به پای و پایه حوض شود.