کلمه جو
صفحه اصلی

واقف کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن : (( گفت وا... آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها. ) (مثنوی )

لغت نامه دهخدا

واقف کردن. [ ق ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آگاه کردن. مطلع کردن. واقف گردانیدن. باخبر کردن. خبردار کردن :
گفت واﷲ آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها.
مولوی.
رجوع به واقف شود.


کلمات دیگر: