ناریخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود :
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.
در آن دشت مانده ست ناریخته.
چو لوحی شد از شاخ آویخته.
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.
نظامی.
هنوز آن طلسم برانگیخته در آن دشت مانده ست ناریخته.
نظامی.
سکندر بر آن لوح ناریخته چو لوحی شد از شاخ آویخته.
نظامی.