دیوانه
مالوس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مالوس. ( اِ ) چلپاسه سبزرنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). و رجوع به ماده قبل شود. || نوعی از حلوا. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
مألوس. [ م َءْ ] ( ع ص ) دیوانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنکه عقل وی شوریده و آشفته گشته یا از بین رفته باشد. ( از اقرب الموارد ). || شیری که مسکه آن نه برآورده و مزه آن تلخ شده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). شیری که کره آن را بیرون نیاورده و مزه آن تلخ شده باشد و از تلخی نوشیده نشود. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مألوس. [ م َءْ ] ( ع ص ) دیوانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنکه عقل وی شوریده و آشفته گشته یا از بین رفته باشد. ( از اقرب الموارد ). || شیری که مسکه آن نه برآورده و مزه آن تلخ شده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). شیری که کره آن را بیرون نیاورده و مزه آن تلخ شده باشد و از تلخی نوشیده نشود. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مالوس . (اِ) چلپاسه ٔ سبزرنگ . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کلمات دیگر: