کلمه جو
صفحه اصلی

حفت

فرهنگ فارسی

هلاک کردن کوبیدن چیزی را

لغت نامه دهخدا

حفت . [ ح َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کوفت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق ّ عنقه . (اقرب الموارد).


حفت . [ ح َ ف ِ ] (ع اِ) هزارتو. هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). حفث . فحث . حِفثة. ج ، احفات . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به حفث شود.


حفت. [ ح َ ف ِ ] ( ع اِ ) هزارتو. هزارخانه شکنبه. ( منتهی الارب ). حفث. فحث. حِفثة. ج ، احفات. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حفث شود.

حفت. [ ح َ ] ( ع مص ) هلاک کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || کوفت کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق عنقه. ( اقرب الموارد ).

حفة. [ ح َف ْ ف َ] ( ع اِ ) نورد [ در جولاهگی ]. ( مهذب الاسماء ). منوال [ در جولاهی ]. منوال جولاهان که بر آن جامه پیچند وقت بافتن. ( از اقرب الموارد ). || کرامت تمام. نوازش تمام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نوعی ماهی است سپید و خاردار. || اندازه ای که شتر در چرا خورد. ( از اقرب الموارد ).

حفة. [ ح َف ْ ف َ ] ( اِخ ) کوره ای است بغربی حلب.

دانشنامه عمومی

حفت یا حفتی؛ کسی که فکر می کند خیلی بالا (شاخ) است.



کلمات دیگر: