کلمه جو
صفحه اصلی

حضج

لغت نامه دهخدا

حضج . [ ح ِ ] (ع اِ) آب کدر باقی مانده در حوض شتران . ج ، احضاج . (از منتهی الارب ). آب تیره در حوض . (مهذب الاسماء). || مرد فرومایه . مرد دون . || ناحیه ٔ کرانه ٔ حوض . (منتهی الارب ).


حضج. [ ح َ ] ( ع مص ) حضج نار؛ افروختن. ( تاج المصادر بیهقی ). آتش افروختن. ( مهذب الاسماء ). || حضج شیئی بر ارض ؛ بر زمین زدن آن. ( منتهی الارب ). بر زمین زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ). || حضج قصار ثوب را؛ زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن. || دویدن. || درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن. ( منتهی الارب ).

حضج. [ ح ِ ] ( ع اِ ) آب کدر باقی مانده در حوض شتران. ج ، احضاج. ( از منتهی الارب ). آب تیره در حوض. ( مهذب الاسماء ). || مرد فرومایه. مرد دون. || ناحیه کرانه حوض. ( منتهی الارب ).

حضج . [ ح َ ] (ع مص ) حضج نار؛ افروختن . (تاج المصادر بیهقی ). آتش افروختن . (مهذب الاسماء). || حضج شیئی بر ارض ؛ بر زمین زدن آن . (منتهی الارب ). بر زمین زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || حضج قصار ثوب را؛ زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن . || دویدن . || درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: