کلمه جو
صفحه اصلی

حضنی

لغت نامه دهخدا

حضنی. [ ح َ ض َ ]( ص نسبی ) منسوب به حضن. بطنی از قضاعة. ( الانساب ).

حضنی. [ ح َ ] ( اِخ ) صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حضنی و فینحاس هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونه تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند. زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی ودنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. ( اسمو 1:3 و 2:12 - 17 و 22 - 26 و24 و 4:11 ) و هر دو هلاک شدند. ( قاموس کتاب مقدس ).

حضنی . [ ح َ ] (اِخ ) صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حضنی و فینحاس هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونه ٔ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند. زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی ودنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:12 - 17 و 22 - 26 و24 و 4:11) و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس ).


حضنی . [ ح َ ض َ ](ص نسبی ) منسوب به حضن . بطنی از قضاعة. (الانساب ).



کلمات دیگر: