کلمه جو
صفحه اصلی

ترمد

فرهنگ فارسی

یا ترمذ نام شهری است مشهور به خراسان از جمله ولایات چغانیان از بلاد ماورائ النهر که قاعده ولایات چغانیان و حاکم نشین آن بلاد است نام شهری یاقوت نویسد : در ضبط این نسبت باختلاف سخن گفته اند بعضی بفتح تا و بعضی بضم تا گویند و بعضی بکسر تا گویند و متداول بر زبان مردم این شهر فتح تا و کسر میم است و ما در قدیم آنرا بکسر تائ و میم میدانستیم و اهل دقت و معرفت آنرا بضم تا و میم دانند و هر کدام برای این نام بر حسب آنچه تلفظ میکنند معنی آرند شهری معروف و از شهرهای بزرگ است بر کنار نهر جیحون از جانب شرقی آن .

لغت نامه دهخدا

ترمد. [ ت َ م ُ ] ( اِخ ) موضعی است در بلاد بنی اسد که پیغمبر ( ص ) آنرا به حصین بن نضلة الاسدی به اقطاع واگذار فرمود... محمدبن موسی آرد: و صحیح این کلمه ثَرمَداء است. سپس یاقوت گوید: بنظر من ترمد جز ثرمداء است چه ثرمداء آبی است بنی سعدبن زید مناةبن تمیم را در ستارین و دیگری دریمامه و ترمد آبی است بنی اسد را. ( معجم البلدان ).

ترمد. [ ت ِ م ِ ] ( اِخ ) ترمذ. نام شهری است مشهور به خراسان از جمله ولایات چغانیان از بلاد ماوراءالنهر که قاعده ولایات چغانیان و حاکم نشین آن بلاد است... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).نام شهری. ( ناظم الاطباء ). یاقوت نویسد: در ضبط این نسبت باختلاف سخن گفته اند بعضی بفتح تا، و بعضی بضم تا، گویند و بعضی بکسر تا گویند و متداول بر زبان مردم این شهر فتح تا و کسر میم است و ما در قدیم آنرا بکسر تاء و میم میدانستیم و اهل دقت و معرفت آنرا بضم تا، و میم دانند و هر کدام برای این نام بر حسب آنچه تلفظ میکنند معنی آرند. شهری معروف از شهرهای بزرگ است بر کنار نهر جیحون از جانب شرقی آن و عمل آن به صغانیان متصل است و آنرا کهندژی است و دیواری گرداگرد آن شهر است که بارویی آنرا فرامیگیرد و بازارهای آن بآجر فرش شده است... ( معجم البلدان ) :
به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت
بفر جهاندار با تاج و تخت
سه روز اندر آن جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار
سپهرم به ترمدشد و بارمان
بکردار ناوک بجست از کمان
کنون تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست.
( شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 3 ص 561 ).
و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشد که سوی ختلان وچغانیان و ترمد آید و فسادی انگیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284 ).
سمرقند یثرب شد و مکه ترمد
زمکه به یثرب خرامیدسید.
سوزنی.
گفتم ای بخت بهشت است سواد ترمد
گفت راضی مشو از روضه رضوان به گیاه.
انوری ( از آنندراج ).
و در تهنیت قدوم بر دست او مثالی اصدار کردو بلخ و هرات و ترمد و بست بر اعتداد او تقریر کرد.( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 201 ). چون بحر مواج و ابر ثجاع ببلخ آمد و جعفر تکین چون دیو از لاحول گریزان بجانب ترمد بیرون شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294 ) و رجوع به ترمذ شود. سنجر تدبیر کرد... و بر سبیل شکار بکنار جیحون رفت امیر احمد قماج صاحب ترمد کشتیها ترتیب کرد. ( تاریخ گزیده ص 462 ). امیر شیخ علی قوشچی را با لشکرگران به انتقام فرستاد ایرانیان از جیحون بگذشتند و در ترمد و ماوراءالنهر خرابی عام کردند. ( تاریخ گزیده ص 598 ).

ترمد. [ ت َ م ُ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد بنی اسد که پیغمبر (ص ) آنرا به حصین بن نضلة الاسدی به اقطاع واگذار فرمود... محمدبن موسی آرد: و صحیح این کلمه ثَرمَداء است . سپس یاقوت گوید: بنظر من ترمد جز ثرمداء است چه ثرمداء آبی است بنی سعدبن زید مناةبن تمیم را در ستارین و دیگری دریمامه و ترمد آبی است بنی اسد را. (معجم البلدان ).


ترمد. [ ت ِ م ِ ] (اِخ ) ترمذ. نام شهری است مشهور به خراسان از جمله ٔ ولایات چغانیان از بلاد ماوراءالنهر که قاعده ٔ ولایات چغانیان و حاکم نشین آن بلاد است ... (انجمن آرا) (آنندراج ).نام شهری . (ناظم الاطباء). یاقوت نویسد: در ضبط این نسبت باختلاف سخن گفته اند بعضی بفتح تا، و بعضی بضم تا، گویند و بعضی بکسر تا گویند و متداول بر زبان مردم این شهر فتح تا و کسر میم است و ما در قدیم آنرا بکسر تاء و میم میدانستیم و اهل دقت و معرفت آنرا بضم تا، و میم دانند و هر کدام برای این نام بر حسب آنچه تلفظ میکنند معنی آرند. شهری معروف از شهرهای بزرگ است بر کنار نهر جیحون از جانب شرقی آن و عمل آن به صغانیان متصل است و آنرا کهندژی است و دیواری گرداگرد آن شهر است که بارویی آنرا فرامیگیرد و بازارهای آن بآجر فرش شده است ... (معجم البلدان ) :
به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت
بفر جهاندار با تاج و تخت
سه روز اندر آن جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار
سپهرم به ترمدشد و بارمان
بکردار ناوک بجست از کمان
کنون تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست .

(شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 3 ص 561).


و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشد که سوی ختلان وچغانیان و ترمد آید و فسادی انگیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).
سمرقند یثرب شد و مکه ترمد
زمکه به یثرب خرامیدسید.

سوزنی .


گفتم ای بخت بهشت است سواد ترمد
گفت راضی مشو از روضه ٔ رضوان به گیاه .

انوری (از آنندراج ).


و در تهنیت قدوم بر دست او مثالی اصدار کردو بلخ و هرات و ترمد و بست بر اعتداد او تقریر کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 201). چون بحر مواج و ابر ثجاع ببلخ آمد و جعفر تکین چون دیو از لاحول گریزان بجانب ترمد بیرون شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294) و رجوع به ترمذ شود. سنجر تدبیر کرد... و بر سبیل شکار بکنار جیحون رفت امیر احمد قماج صاحب ترمد کشتیها ترتیب کرد. (تاریخ گزیده ص 462). امیر شیخ علی قوشچی را با لشکرگران به انتقام فرستاد ایرانیان از جیحون بگذشتند و در ترمد و ماوراءالنهر خرابی عام کردند. (تاریخ گزیده ص 598).


کلمات دیگر: