منقار , اسکنه جراحي , بزورستاني , غضب , جبر , در اوردن , کندن , با اسکنه کندن , بزور ستاندن , گول زدن
حفاره
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
( حفارة ) حفارة. [ ] ( اِخ ) قریه ای است از بلوکات دارالسلطنه هرات. و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیعالاول سال 857 هَ. ق. درگذشته است بدانجاست. رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج 3 حاشیه ص 227 شود.
حفارة. [ ] (اِخ ) قریه ای است از بلوکات دارالسلطنه ٔ هرات . و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیعالاول سال 857 هَ . ق . درگذشته است بدانجاست . رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج 3 حاشیه ٔ ص 227 شود.
کلمات دیگر: