کلمه جو
صفحه اصلی

حصیص

لغت نامه دهخدا

حصیص. [ ح َ ] ( ع اِ ) شمار. عدد. عدة: حصیصهم کذا؛ عده آنان این است. || ( ص ) اسب که موهای تندی پاشنه او ریخته بود.
- موی حصیص ؛ موی ریخته.

حصیص. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) آبی است مربنی عقیل را بنجد. و عجلان و قشیر نیز با ایشان شرکت دارند. ( معجم البلدان ).

حصیص. [ ح َ ] ( اِخ ) بطنی است از عبدالقیس.

حصیص . [ ح َ ] (اِخ ) بطنی است از عبدالقیس .


حصیص . [ ح َ ] (ع اِ) شمار. عدد. عدة: حصیصهم کذا؛ عده ٔ آنان این است . || (ص ) اسب که موهای تندی پاشنه ٔ او ریخته بود.
- موی حصیص ؛ موی ریخته .


حصیص . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) آبی است مربنی عقیل را بنجد. و عجلان و قشیر نیز با ایشان شرکت دارند. (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: