کلمه جو
صفحه اصلی

حطاطه

فرهنگ فارسی

مرد خرد ریزه دختر خردسال

لغت نامه دهخدا

( حطاطة ) حطاطة. [ ح َ طَ ] ( ع ص ، اِ ) مرد خرد و ریزه. || دختر خردسال. || هر چیز که خرد دانند آنرا. || یکی حَطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. ( منتهی الارب ). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی. برجستگی روی. ( مهذب الاسماء ). بردمیدگی روی.

حطاطة. [ ح َ طَ ] (ع ص ، اِ) مرد خرد و ریزه . || دختر خردسال . || هر چیز که خرد دانند آنرا. || یکی حَطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. (منتهی الارب ). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی . برجستگی روی . (مهذب الاسماء). بردمیدگی روی .



کلمات دیگر: