کلمه جو
صفحه اصلی

حظل

لغت نامه دهخدا

حظل. [ ح َ ] ( ع مص ) واداشتن از تصرف. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ). بازداشتن از تصرف. حجر. منع از تصرف. || بازداشتن از حرکت. بازداشتن از رفتن. حظلان. ( منتهی الارب ).

حظل. [ ح َ ظِ ] ( ع ص ) حظال. حظول. مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. ( منتهی الارب ). || اشتر که بسیار حنظل خورد. آن اشتر که حنظل خورد. ( مهذب الاسماء ). ج ، حَظالی ̍. || مرد غیور.

حظل. [ ح َ ظَ ] ( ع مص ) حظل بعیر؛ بسیار خوردن شتر حنظل را. || حظل نخلة؛ تباه شدن بن شاخه های نخل. || حظل شاة؛ لنگ شدن ومتغیراللون گشتن او از آماس پستان. ( منتهی الارب ).

حظل . [ ح َ ] (ع مص ) واداشتن از تصرف . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). بازداشتن از تصرف . حجر. منع از تصرف . || بازداشتن از حرکت . بازداشتن از رفتن . حظلان . (منتهی الارب ).


حظل . [ ح َ ظَ ] (ع مص ) حظل بعیر؛ بسیار خوردن شتر حنظل را. || حظل نخلة؛ تباه شدن بن شاخه های نخل . || حظل شاة؛ لنگ شدن ومتغیراللون گشتن او از آماس پستان . (منتهی الارب ).


حظل . [ ح َ ظِ ] (ع ص ) حظال . حظول . مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. (منتهی الارب ). || اشتر که بسیار حنظل خورد. آن اشتر که حنظل خورد. (مهذب الاسماء). ج ، حَظالی ̍. || مرد غیور.



کلمات دیگر: