گردروی. [ گ ِ ] ( ص مرکب ) آن که روی مدور دارد : مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی. ( حدود العالم ). حلیت ( او ) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی. ( مجمل التواریخ و القصص ).
رُقاق تنک کرده گردروی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی.
بنرمی درآمد ز خوی درشت.
رُقاق تنک کرده گردروی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی.
نظامی.
چو آن گردروی آهن سخت پشت بنرمی درآمد ز خوی درشت.
نظامی.
|| در چراغ هدایت بمعنی آئینه فولادی که مدور باشد. ( غیاث ).