بکام بودن
کامش
فرهنگ فارسی
فعالیتی که در آن افراد به بوسه و لمس اندامهای جنسی یکدیگر میپردازند و ممکن است نزدیکی جنسی را هم شامل شود
لغت نامه دهخدا
کامش. [ م ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از کامیدن. بکام بودن. در عیش و ناز و تنعم بسر بردن :
نه دل بگرفت رامین را ز رامش
نه ویسه سیرگشت از ناز و کامش.
نشسته روز و شب با عیش و رامش.
نه دل بگرفت رامین را ز رامش
نه ویسه سیرگشت از ناز و کامش.
( ویس و رامین ).
ز داد او همه مردم بکامش نشسته روز و شب با عیش و رامش.
( ویس و رامین ).
فرهنگستان زبان و ادب
{sex} [علوم سلامت] فعالیتی که در آن افراد به بوسه و لمس اندام های جنسی یکدیگر می پردازند و ممکن است نزدیکی جنسی را هم شامل شود
کلمات دیگر: