کروژ. [ ک ُ ] ( اِ ) کروز. ( ناظم الاطباء ). نشاط باشد. ( فرهنگ اسدی ). طرب. شادی. ( صحاح الفرس ) :
قارون نکرد شادی چندان بنعمتش
کز بهر... خواجه کنی تو همی کروژ.
قارون نکرد شادی چندان بنعمتش
کز بهر... خواجه کنی تو همی کروژ.
منجیک ( از فرهنگ اسدی ).
رجوع به کروز شود.