کلمه جو
صفحه اصلی

قوخ

لغت نامه دهخدا

قوخ . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، سکنه ٔ آن 230 تن . آب آن ازرودخانه ٔ شیان . محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و لبنیات . شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است . گله داران در زمستان به گرمسیر کیوان میروند. از قلعه شیان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قوخ . [ ق َ ] (ع مص ) تباه شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).


قوخ. [ ق َ ] ( ع مص ) تباه شدن از بیماری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

قوخ. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، سکنه آن 230 تن. آب آن ازرودخانه شیان. محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. گله داران در زمستان به گرمسیر کیوان میروند. از قلعه شیان اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دانشنامه عمومی

قوخ ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
قوخ (اسلام آباد غرب)
قوخ (زیویه)
قوخ (سقز)

پیشنهاد کاربران

، تمام حروف الفبای تورکی اوخ ) ) چوخ، جوخ ( جوخه ی اعدام ) ، خوخ ( خوخان ) ، ، قوخ ( قوخی، ای ( بوی خوب یا بد ) ، تباه شدن از بیماری، نام دهی در سقز و دهستان شیان، شاه آباد ) ) ، کوخ ( متضاد کاخ ) ، موخ ( مخ ) ، نوخ ( نوخ تا ) ، توخ، اوخ، لوخ ( لخت=لوت ) ، بوخ ( بوغ، بوخار، یوخ، سوخ، پوخ، شوخ ( چرک، شوخ طبعی ) ، دوخ ( شاید فعل دوختن از دوخ باشد ) ، روخ ( رخ، صورت=سورات ) ، زوخ ( زوغ )

در زبان فارسی افغانستان
قوخ به معنی سرفه کردن است


کلمات دیگر: