عوس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عوس. [ ع َ وَ ] ( ع مص )درآمدن کنج دهن وقت خنده و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). داخل شدن گونه های شخص بطوری که گودال مانندی در آن ایجاد شود، و این وضع غالباً هنگام خندیدن پدید آید. ( از اقرب الموارد ).
عوس. ( ع اِ ) نوعی از گوسپند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گوسفندها و کبش های سفیدرنگ. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ عَوساء. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عوساء شود. || ج ِ أعوَس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اعوس شود.
عوس. ( اِخ ) موضعی است در شام ، و گویند که آن نام موضع نیست بلکه همان صفت گوسفند است. ( از معجم البلدان ).
عوس . (اِخ ) موضعی است در شام ، و گویند که آن نام موضع نیست بلکه همان صفت گوسفند است . (از معجم البلدان ).
عوس . (ع اِ) نوعی از گوسپند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوسفندها و کبش های سفیدرنگ . (از اقرب الموارد). || ج ِ عَوساء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عوساء شود. || ج ِ أعوَس . (ناظم الاطباء). رجوع به اعوس شود.
عوس . [ ع َ ] (ع مص ) کوشیدن و ورزیدن و رنج کشیدن جهت عیال . || قوت دادن عیال را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شب برگشتن گرد چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بشب گردیدن گرد چیزی . (از ناظم الاطباء). طواف کردن در شب . عَوَسان . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسان شود. || گردیدن گرگ در پی خوردنی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جستجو کردن گرگ چیزی را که آن را شبانه بخورد. (از اقرب الموارد). || نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکو پرورش کردن و نیکو سیاست و نگاهبانی نمودن شتران خود را. (از ناظم الاطباء). عیاس . (اقرب الموارد). رجوع به عیاس شود. || اصلاح کردن و نیکو کردن معیشت و زندگانی . (از اقرب الموارد). || وصف کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
عوس . [ ع َ وَ ] (ع مص )درآمدن کنج دهن وقت خنده و جز آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). داخل شدن گونه های شخص بطوری که گودال مانندی در آن ایجاد شود، و این وضع غالباً هنگام خندیدن پدید آید. (از اقرب الموارد).