کلمه جو
صفحه اصلی

عودی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عود برنگ یا به بوی عود : کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات گشت مهلهل بتاب . ( خاقانی )
نام او محمد ابن هارون عودی است وی محدث بود و از کثیر بن یحیی بن مالک و حسن بن علی ابن راشد و دیگران روایت کرد

لغت نامه دهخدا

عودی. ( ص نسبی ) رنگی است مشابه به چوب عود، و آن رنگی باشد سیاه مایل به اندک سفیدی و سرخی. ( غیاث اللغات ). رنگی است مایل به سیاهی مانند عود. ( آنندراج ). به رنگ یا به بوی عود. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عود شود :
کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مایی.
خاقانی.
عودی خاک آتشین اطلس کنم
زآب و خونی کاین مژه پالود بس.
خاقانی.
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک ز دندانْش مطرا بینند.
خاقانی.
حجله و بزمه ای به زرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری.
نظامی.
|| نوعی از جامه ابریشمی که رنگش سیاه باشد. ( غیاث اللغات ) :
پشت رغبت جامه عودی بدوش زاغ داد
تا چو مجمر پیچدش بوی طرب در دودمان.
ملاطغرا ( از آنندراج ).

عودی. ( اِخ ) نام او محمدبن هارون عودی است. وی محدث بود و از کثیربن یحیی بن مالک و حسن بن علی بن راشد و دیگران روایت کرد. احمدبن حسین بصری مشهور به شعبة از وی روایت کرده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عودی . (اِخ ) نام او محمدبن هارون عودی است . وی محدث بود و از کثیربن یحیی بن مالک و حسن بن علی بن راشد و دیگران روایت کرد. احمدبن حسین بصری مشهور به شعبة از وی روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عودی . (ص نسبی ) رنگی است مشابه به چوب عود، و آن رنگی باشد سیاه مایل به اندک سفیدی و سرخی . (غیاث اللغات ). رنگی است مایل به سیاهی مانند عود. (آنندراج ). به رنگ یا به بوی عود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عود شود :
کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مایی .

خاقانی .


عودی خاک آتشین اطلس کنم
زآب و خونی کاین مژه پالود بس .

خاقانی .


صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک ز دندانْش مطرا بینند.

خاقانی .


حجله و بزمه ای به زرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری .

نظامی .


|| نوعی از جامه ٔ ابریشمی که رنگش سیاه باشد. (غیاث اللغات ) :
پشت رغبت جامه ٔ عودی بدوش زاغ داد
تا چو مجمر پیچدش بوی طرب در دودمان .

ملاطغرا (از آنندراج ).



پیشنهاد کاربران

کیخا عودی نام طایفه ای از مردم اصیل سیستان و نواده گان پادشاه کیخسرو و پادشاه کی گشتاسب


کلمات دیگر: