قندی هفت شهر حُب الاهی را در سفر های نزولی و صعودی خویش گشت و متکلمین و فلاسفه و حکیمان و عارفان دینی هنوز در خم یک کوچه اند. کوچه الفاظ، واژه ها، لغات، کلمات، مفاهیم و معانی خشک و خالی و فاقد روح و روان و جان. اگر نطریات این بزرگواران را مبنا قرار دهیم آنگاه متوجه خواهیم شد که خداوند مبدا و منشاء و بیرون از آغاز سفر نزولی قرار میگیرد و در پایان نیم قوس نزولی از دیدگاه حکیمان و فلاسفه یک چیز عجیب و غریبی به نام هیولا و از دیدگاه عارفان انسان قرار دارد. این بینش حکمی و عرفانی به دانش آموز می آموزد که در طول نیم قوس نزولی و پایان آن خدا وجود ندارد، فقط بیرون از آغاز آن. اما بر اساس اصل اصالت وجود به ما آموخته اند که جایی یافت نمیشود که خارج از وجود نامتناهی و بینهایت خداوند قرار گرفته باشد. این تناقض در اندیشه این بزرگواران به این دلیل وجود دارد که همیشه سعی و کوشش نموده اند که عبارات دینی
" برگشت همه به سوی اوست و در پایان سفر ملاقات با او" را از طریق منطقِ فهم و خیال و وهمِ خرد محض توجیه و اثبات نمایند. عبارت دینی " انا الله" به این معنا است که ما از خداییم ، اما به این معنا نیست که ما از خدا جدا شده ایم. زیرا اجزاء هیچ گاه نمیتوانند از کل نامتناهی جدا گردند. عبارت " انا الیه راجعون " حتما و یقینا به معنای بازگشت ما به او نیست بلکه به معنای شناخت مجدد او همانطوریکه قبل از آغاز سفر نزولی همگی بطور کامل با او آشنا بوده ایم. این آشنایی و شناخت کامل در مراحل مختلف نزولی محدود و مقید و محدودتر و مقید تر گردیده است تا این که در آخرین مرحله نزول به صفر تبدیل گردیده است و انسان در طول تاریخ پیدایش خویش در این مرتبه نزولی بر اثر تکامل شروع به بازشناسی خداوند نموده است و از آن طریق باور های اسطوره ای و حماسی و آیینی و دینی شکل گرفته اند. در مراحل صعودی این محدویت ها و تقیدات فهم و عقل و اندیشه پله به پله ، حیات پس از حیات برداشته میشوند و انسان دوباره در پایان راه بطور کامل با خداوند آشنا خواهد گشت. در اینجا لازم است که به باور افلاطون در مورد تعریف علم اشاره نمایم که طبق آن علم یک نوع تذکر و یاد آوری می باشد. اما افلاطون این باور و بینش خودرا از طریق ایاب و ذهاب یا رفت و آمد روان بین عالم محسوسات و عالم ایده ها یا امثال شرح و توضیح داده است. امروز میتوان نطریه افلاطون را به کمک یافته های علوم نجوم و کیهان شناسی در قالب نظریه علمی مه بانگ و توالی وقوع مه بانگ ها بر اثر نوسانات متوالی قبض و بسط کیهانی هم در طول سفر نزولی و هم در طول سفر صعودی به روشنی تبیین نمود. بوداییان تبت برای انتخاب جانشینی دالایی لاما یک رسم دارند که طبق آن هرکدام در طول زندگی خود گوش به زنگ در صدد یافتن کودکی خرد سال اند که به زندگی های پیشین خود آگاه شده باشد. پس از یافتن و مشهور شدن در محل، اورا به مراجع بالا معرفی میکنند که صحت و سغم ( صغم ) آن یاد آوری ها مورد تایید کارشناسان قرار گیرد و اگر تایید گردید، آنگاه همان کودک به عنوان یک شاهزاده مورد مراقبت و تعلیم و تربیت خاص و ویژه قرار میگیرد که بتواند فهم و عقل او به اندازه کافی از رشد برخوردار گردد و یک روزی هدایت و رهبری جامعه بودائی - تبتی را به دست گیرد. البته این نوع تذکر و یاد آوری از نوع افلاطونی نیست بلکه از طریق حلول روان توجیه میگردد.
" برگشت همه به سوی اوست و در پایان سفر ملاقات با او" را از طریق منطقِ فهم و خیال و وهمِ خرد محض توجیه و اثبات نمایند. عبارت دینی " انا الله" به این معنا است که ما از خداییم ، اما به این معنا نیست که ما از خدا جدا شده ایم. زیرا اجزاء هیچ گاه نمیتوانند از کل نامتناهی جدا گردند. عبارت " انا الیه راجعون " حتما و یقینا به معنای بازگشت ما به او نیست بلکه به معنای شناخت مجدد او همانطوریکه قبل از آغاز سفر نزولی همگی بطور کامل با او آشنا بوده ایم. این آشنایی و شناخت کامل در مراحل مختلف نزولی محدود و مقید و محدودتر و مقید تر گردیده است تا این که در آخرین مرحله نزول به صفر تبدیل گردیده است و انسان در طول تاریخ پیدایش خویش در این مرتبه نزولی بر اثر تکامل شروع به بازشناسی خداوند نموده است و از آن طریق باور های اسطوره ای و حماسی و آیینی و دینی شکل گرفته اند. در مراحل صعودی این محدویت ها و تقیدات فهم و عقل و اندیشه پله به پله ، حیات پس از حیات برداشته میشوند و انسان دوباره در پایان راه بطور کامل با خداوند آشنا خواهد گشت. در اینجا لازم است که به باور افلاطون در مورد تعریف علم اشاره نمایم که طبق آن علم یک نوع تذکر و یاد آوری می باشد. اما افلاطون این باور و بینش خودرا از طریق ایاب و ذهاب یا رفت و آمد روان بین عالم محسوسات و عالم ایده ها یا امثال شرح و توضیح داده است. امروز میتوان نطریه افلاطون را به کمک یافته های علوم نجوم و کیهان شناسی در قالب نظریه علمی مه بانگ و توالی وقوع مه بانگ ها بر اثر نوسانات متوالی قبض و بسط کیهانی هم در طول سفر نزولی و هم در طول سفر صعودی به روشنی تبیین نمود. بوداییان تبت برای انتخاب جانشینی دالایی لاما یک رسم دارند که طبق آن هرکدام در طول زندگی خود گوش به زنگ در صدد یافتن کودکی خرد سال اند که به زندگی های پیشین خود آگاه شده باشد. پس از یافتن و مشهور شدن در محل، اورا به مراجع بالا معرفی میکنند که صحت و سغم ( صغم ) آن یاد آوری ها مورد تایید کارشناسان قرار گیرد و اگر تایید گردید، آنگاه همان کودک به عنوان یک شاهزاده مورد مراقبت و تعلیم و تربیت خاص و ویژه قرار میگیرد که بتواند فهم و عقل او به اندازه کافی از رشد برخوردار گردد و یک روزی هدایت و رهبری جامعه بودائی - تبتی را به دست گیرد. البته این نوع تذکر و یاد آوری از نوع افلاطونی نیست بلکه از طریق حلول روان توجیه میگردد.