غلت خوردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
سقطة , لفة
مترادف و متضاد
گرد کردن، پیچیدن، گشتن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن
رقصیدن، پریدن، جست و خیز کردن، غلت خوردن، لغزیدن، ناگهان افتادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) غلتیدن : پسرک تو خون خودش غلت میخورد .
لغت نامه دهخدا
غلت خوردن. [ غ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غلتیدن. غلطیدن. غلط خوردن. رجوع به غلتیدن شود.
پیشنهاد کاربران
tumble
A huge rock tumbled down the mountain
یه سنگ خیلی بزرگ ( بصورت ناگهانی ) از اون کوه غلت خورد پایین.
A huge rock tumbled down the mountain
یه سنگ خیلی بزرگ ( بصورت ناگهانی ) از اون کوه غلت خورد پایین.
کلمات دیگر: