to roll, to wallow, to welter
غلتیدن
فارسی به انگلیسی
roll, trundle
فارسی به عربی
لفة
مترادف و متضاد
گرد کردن، پیچیدن، گشتن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن
سریدن، خزیدن، غلتیدن
غلتیدن، در گل و لای غوطه خوردن
فرهنگ فارسی
غلت خوردن، غلت زدن، غلت خوردن درروی زمین ازیک پهلوبه پهلوی دیگرغلتنده: آنکه بغلتد، غلت زننده، آنچه درروی زمین به پهلوی
( مصدر ) ( غلتید غلتد خواهد غلتید بغلت غلتنده غلتان غلتیده ) ۱ - از پهلو به پهلو گشتن به پهنا گردیدن مراغه ۲ - دمساز بودن آمیزش کردن ۳ - ریخته شدن ۴ - فرو غلتیدن به پایین افتادن . یا غلتیدن آسیا . گردیدن آسیا . یا غلتیدن بر چیزی یا در آن یا اندر آن . در رفاه کامل و فراوانی بودن و از زندگی متمتع شدن . یا مبلغی غلتیدن . مبلغی خرج کردن .
( مصدر ) ( غلتید غلتد خواهد غلتید بغلت غلتنده غلتان غلتیده ) ۱ - از پهلو به پهلو گشتن به پهنا گردیدن مراغه ۲ - دمساز بودن آمیزش کردن ۳ - ریخته شدن ۴ - فرو غلتیدن به پایین افتادن . یا غلتیدن آسیا . گردیدن آسیا . یا غلتیدن بر چیزی یا در آن یا اندر آن . در رفاه کامل و فراوانی بودن و از زندگی متمتع شدن . یا مبلغی غلتیدن . مبلغی خرج کردن .
فرهنگ معین
(غَ دَ ) (مص ل . ) از پهلویی به پهلوی دیگر گشتن .
لغت نامه دهخدا
غلتیدن. [ غ َ دَ ] ( مص ) مراغه را گویند یعنی از پهلو به پهلو گشتن. ( فرهنگ اوبهی ). به پهنا گردیدن. ( فرهنگ اسدی ). به روی خود گردیدن. به روی خود چرخیدن. ( ناظم الاطباء ). غلطیدن. گردیدن جسم بر روی جسم دیگر. در لهجه دزفولی غکیدن و در گیلکی غلت خوردن گویند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج.
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
همیگفت کای دادفرمای پاک...
چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار.
بغلت آسان درو و گرد بفشان.
به روی خاک میغلتید بسیار
وزآن سر کوفتن پیچید چون مار.
از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.
نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج.
فردوسی.
ز پیشش بغلتید وامق به خاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
بغلتید پیش گروگر به خاک همیگفت کای دادفرمای پاک...
اسدی ( گرشاسب نامه ).
و گر نیستت طمع باغ بهشت چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار.
ناصرخسرو.
ترا این خاک یکسر غلتگاهست بغلت آسان درو و گرد بفشان.
ناصرخسرو.
در خون همی غلتید. ( مجمل التواریخ و القصص ).به روی خاک میغلتید بسیار
وزآن سر کوفتن پیچید چون مار.
نظامی.
|| مجازاً، دمساز بودن. آمیزش دادن : از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.
منوچهری.
فرهنگ عمید
غلت خوردن در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر ، گردیدن جسمی بر روی جسم دیگر به پهنا یا به پهلو ، غلت خوردن ، غلت زدن.
پیشنهاد کاربران
جمله سازی با غلتید:
دیروز باران می آمد و روی شیشه قطره ها مثل تگرگ می غلتیدند
دیروز باران می آمد و روی شیشه قطره ها مثل تگرگ می غلتیدند
دراز کشیدن یا از پهلو به پهلو کشیدن
غلت خوردن در روی زمین از پهلو به پهلوی دیگر
واژه اصیل فارسی و باید فقط با ( ( ت ) ) نوشته شود ( ( ط ) ) ویژه واژه های دخیل عربی است.
بنابر این نوشتن. غلتیدن ، توفیدن ، تهران ، تبریز و توس با ( ( ط ) ) غلط است
بنابر این نوشتن. غلتیدن ، توفیدن ، تهران ، تبریز و توس با ( ( ط ) ) غلط است
روی هم تاب خوردن
غلت خوردن، چرخیدن
roll over
کلمات دیگر: