کلمه جو
صفحه اصلی

غند

فارسی به انگلیسی

gathered together, mass

مترادف و متضاد

group (اسم)
گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند

gathered together (صفت)
غند

collected (صفت)
فراهم، مجموع، غند

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - فراهم آمده جمع شده گرد شده ۲ - ( اسم ) گروه .

فرهنگ معین

(غُ نْ ) (ص . ) هر چیز پیچیده و گلوله شده .

لغت نامه دهخدا

غند. [ غ ُ ] ( ص )گرد با هم آمده. ( فرهنگ اسدی ). فراهم آمده. جمعشده. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). گردشده و جمعآمده. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان قاطع ). پیچیده و فراهم آمده و جمعشده و به هم برآمده. ( غیاث اللغات ). گرفته شده و به هم برآمده ، چنانکه گویند این چیز گرد و غند است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). این کلمه را در تداول امروزی در ترکیب «گرد و غند» استعمال کنند. غنده نیز بمعنی غند است. ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). در پهلوی گند بمعنی لشکر، و همچنین است در ارمنی و در زبان عربی جُند بمعنی لشکر و در کردی گند وجند بمعنی ده و قریه است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). و رجوع به غن ، غندرود، گُنده ، گنده پیر، قندفیل و قندفیر شود :
چو رانی نباید سپردن به گام
بود راندن تعبیه بی نظام
نقیبان ز دیدن بماندند کند
که ایشان همیشه نباشند غند .
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
|| ( اِ ) گروه. ( ناظم الاطباء ). || فراهم آوردن چیزی. ( از برهان قاطع ).
- غند شدن ؛ غند گشتن. رجوع بهریک از این دو ترکیب شود.

غند. [ غ َ / غ ُ ] ( پسوند ) ( مزید مؤخر امکنه ) در هرمزغند و مانند آن. رجوع به هرمزغند شود.

غند. [ غ َ / غ ُ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) در هرمزغند و مانند آن . رجوع به هرمزغند شود.


غند. [ غ ُ ] (ص )گرد با هم آمده . (فرهنگ اسدی ). فراهم آمده . جمعشده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گردشده و جمعآمده . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). پیچیده و فراهم آمده و جمعشده و به هم برآمده . (غیاث اللغات ). گرفته شده و به هم برآمده ، چنانکه گویند این چیز گرد و غند است . (انجمن آرا) (آنندراج ). این کلمه را در تداول امروزی در ترکیب «گرد و غند» استعمال کنند. غنده نیز بمعنی غند است . (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). در پهلوی گند بمعنی لشکر، و همچنین است در ارمنی و در زبان عربی جُند بمعنی لشکر و در کردی گند وجند بمعنی ده و قریه است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و رجوع به غن ، غندرود، گُنده ، گنده پیر، قندفیل و قندفیر شود :
چو رانی نباید سپردن به گام
بود راندن تعبیه بی نظام
نقیبان ز دیدن بماندند کند
که ایشان همیشه نباشند غند .

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


|| (اِ) گروه . (ناظم الاطباء). || فراهم آوردن چیزی . (از برهان قاطع).
- غند شدن ؛ غند گشتن . رجوع بهریک از این دو ترکیب شود.

فرهنگ عمید

= غنده

غنده#NAME?


پیشنهاد کاربران

غند. [ غُ ] جمع.


کلمات دیگر: