مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو
غریو
مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو
فارسی به انگلیسی
clamour, exclamation
applause, clamor, ejaculation, hubbub, roaring, shout, uproar, whoop
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بانگ و غوغا فریاد ۲ - گریه و زاری افغان ۳ - نوایی است از موسیقی یا غریو و غرنگ . شور و فریاد بانگ و غوغا .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.
هر ابر بهارگاه با پخنو .
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.
به سان شب تار و انبوه دیو.
که سهراب شد کشته بر دشت کین.
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ریگی سهیل.
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ.
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.
شهید.
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو .
رودکی .
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی .
برون جست از آن خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.
فردوسی .
به ابراندرآمد ز هر سو غریو
به سان شب تار و انبوه دیو.
فردوسی .
غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین .
فردوسی .
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ٔ ریگی سهیل .
فرخی .
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب .
فرخی .
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان .
فرخی .
بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری .
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ .
منجیک .
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ .
منوچهری .
غریو از خصمان برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637). چون خطبه به نام طغرل بکردند غریو سخت هولی از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. (تاریخ بیهقی ص 564). فلک خیره شد از غریو مردم و آواز کوسها و بوقها و طبلها. (تاریخ بیهقی ص 586).
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.
اسدی (گرشاسب نامه ).
ز چرخ اختران برگرفته غریو
ز کوه و بیابان رمان غول و دیو.
اسدی (گرشاسب نامه ).
پس مردمان را مرگ رسول حقیقت شد و غریو و گریستن از آن جمع برخاست . (مجمل التواریخ و القصص ).
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کین گریه نیست هست ز غنگ .
سوزنی .
مرا دلی که غریوش چو اندر آتش عود
مرا تنی ز وداعش چو اندر آب شکر.
انوری .
خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل
غریو سبحه ٔ رضوان و زیور حورا.
خاقانی .
روی به هم آوردند وجهان از غریو رعد و کوس و نهیب برق و شمشیر پرمشغله شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 267).
هرزمان از خرمی نصرت برآوردی غریو
کآفرین باد آفرین بر دست و تیغ شهریار.
(ایضاً ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159).
هر شب پیش از نعره ٔ خروس غریو نای و کوس برخاستی . (ایضاً ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409).
چون یافت غریو را بهانه
برخاست صبوری از میانه .
نظامی .
در هر تنی از غضب غریو است
هر آدمی آشنای دیو است .
نظامی .
غریو از بزرگان مجلس بخاست
که گوئی چنین شوخ چشم از کجاست ؟
سعدی .
یا از در سرای اتابک غریو کوس .
سعدی (گلستان ).
پس به گورستان غریو افتاد و آه
تا قیامت زین غلط واحسرتاه .
مولوی (مثنوی ).
این چه جنگ خرفروشان بد کزو
هر دو عالم پرغریو است و غرن .
قاآنی .
|| (اِ) نوایی از موسیقی است .
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) فریاد، خروش، بانگ بلند.
۳. (اسم ) بانگ و فریاد از روی خشم: تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶ ).
* غریو برآوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو برکشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو داشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] بانگ و فریاد برآوردن.
۱. = غریویدن
۲. (اسم) فریاد؛ خروش؛ بانگ بلند.
۳. (اسم) بانگ و فریاد از روی خشم: ◻︎ تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶).
〈 غریو برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن
〈 غریو برکشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن
〈 غریو داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 غریو کردن
〈 غریو کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] بانگ و فریاد برآوردن.
دانشنامه عمومی
(بختیاری) غَریو؛ غریب، بیگانه.
فریاد
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
( ( ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۷. )