کلمه جو
صفحه اصلی

غریو


مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

فارسی به انگلیسی

clamour, exclamation, applause, clamor, ejaculation, hubbub, roaring, shout, uproar, whoop

clamour, exclamation


applause, clamor, ejaculation, hubbub, roaring, shout, uproar, whoop


فارسی به عربی

ازدهار

مترادف و متضاد

uproar (اسم)
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه

cry (اسم)
خروش، گریه، فریاد، بانگ، ناله، غریو، زاری، ضجه، عجز

outcry (اسم)
حراج، فریاد، بیداد، غریو، داد

roar (اسم)
خروش، سر و صدا، غرش، صدا، بانگ، غریو، توف

hullabaloo (اسم)
اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو

افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو


فرهنگ فارسی

فریاد، خروش، بانگ بلند، بانگ وفریادازروی خشم
( اسم ) ۱ - بانگ و غوغا فریاد ۲ - گریه و زاری افغان ۳ - نوایی است از موسیقی یا غریو و غرنگ . شور و فریاد بانگ و غوغا .

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) ۱ - فریاد، صدای غرش ، صدای بم و گنگ بسیار بلند. ۲ - گریه و زاری . ۳ - نوایی است از موسیقی .

لغت نامه دهخدا

غریو. [ غ ِ وْ ] ( اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. ( برهان قاطع ). شور و غوغا. ( غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. ( از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بانگ و خروش. ( فرهنگ اسدی ). خروش. نعره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ و فریاد و مشغله. ( فرهنگ اوبهی ). بانگ و ناله. آواز گریه. غرنگ. فغان و گریه و زاری. ولوله و هنگامه. ( ناظم الاطباء ) :
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.
شهید.
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو .
رودکی.
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
برون جست از آن خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.
فردوسی.
به ابراندرآمد ز هر سو غریو
به سان شب تار و انبوه دیو.
فردوسی.
غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین.
فردوسی.
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ریگی سهیل.
فرخی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی.
بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری.
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.
منجیک.
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ.
منوچهری.
غریو از خصمان برآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637 ). چون خطبه به نام طغرل بکردند غریو سخت هولی از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. ( تاریخ بیهقی ص 564 ). فلک خیره شد از غریو مردم و آواز کوسها و بوقها و طبلها. ( تاریخ بیهقی ص 586 ).
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.
اسدی ( گرشاسب نامه ).

غریو. [ غ ِ وْ ] (اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. (برهان قاطع). شور و غوغا. (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. (از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بانگ و خروش . (فرهنگ اسدی ). خروش . نعره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ و فریاد و مشغله . (فرهنگ اوبهی ). بانگ و ناله . آواز گریه . غرنگ . فغان و گریه و زاری . ولوله و هنگامه . (ناظم الاطباء) :
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.

شهید.


عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو .

رودکی .


غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.

کسائی .


برون جست از آن خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.

فردوسی .


به ابراندرآمد ز هر سو غریو
به سان شب تار و انبوه دیو.

فردوسی .


غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین .

فردوسی .


کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ٔ ریگی سهیل .

فرخی .


بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب .

فرخی .


گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان .

فرخی .


بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.

عنصری .


تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ .

منجیک .


چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ .

منوچهری .


غریو از خصمان برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637). چون خطبه به نام طغرل بکردند غریو سخت هولی از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. (تاریخ بیهقی ص 564). فلک خیره شد از غریو مردم و آواز کوسها و بوقها و طبلها. (تاریخ بیهقی ص 586).
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.

اسدی (گرشاسب نامه ).


ز چرخ اختران برگرفته غریو
ز کوه و بیابان رمان غول و دیو.

اسدی (گرشاسب نامه ).


پس مردمان را مرگ رسول حقیقت شد و غریو و گریستن از آن جمع برخاست . (مجمل التواریخ و القصص ).
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کین گریه نیست هست ز غنگ .

سوزنی .


مرا دلی که غریوش چو اندر آتش عود
مرا تنی ز وداعش چو اندر آب شکر.

انوری .


خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل
غریو سبحه ٔ رضوان و زیور حورا.

خاقانی .


روی به هم آوردند وجهان از غریو رعد و کوس و نهیب برق و شمشیر پرمشغله شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 267).
هرزمان از خرمی نصرت برآوردی غریو
کآفرین باد آفرین بر دست و تیغ شهریار.

(ایضاً ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159).


هر شب پیش از نعره ٔ خروس غریو نای و کوس برخاستی . (ایضاً ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409).
چون یافت غریو را بهانه
برخاست صبوری از میانه .

نظامی .


در هر تنی از غضب غریو است
هر آدمی آشنای دیو است .

نظامی .


غریو از بزرگان مجلس بخاست
که گوئی چنین شوخ چشم از کجاست ؟

سعدی .


یا از در سرای اتابک غریو کوس .

سعدی (گلستان ).


پس به گورستان غریو افتاد و آه
تا قیامت زین غلط واحسرتاه .

مولوی (مثنوی ).


این چه جنگ خرفروشان بد کزو
هر دو عالم پرغریو است و غرن .

قاآنی .


|| (اِ) نوایی از موسیقی است .

فرهنگ عمید

۱. = غریویدن
۲. (اسم ) فریاد، خروش، بانگ بلند.
۳. (اسم ) بانگ و فریاد از روی خشم: تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶ ).
* غریو برآوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو برکشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو داشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] بانگ و فریاد برآوردن.

۱. = غریویدن
۲. (اسم) فریاد؛ خروش؛ بانگ بلند.
۳. (اسم) بانگ و فریاد از روی خشم: ◻︎ تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر‌ جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶).
⟨ غریو برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غریو کردن
⟨ غریو برکشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غریو کردن
⟨ غریو داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غریو کردن
⟨ غریو کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] بانگ و فریاد برآوردن.


دانشنامه عمومی

(بختیاری) غَریو؛ غریب، بیگانه.


فریاد


جدول کلمات

فریاد, خروش

پیشنهاد کاربران

- شور و فریاد

غریو: دکتر کزازی در مورد واژه ی "غریو " می نویسد : ( ( غریو به معنی خروش و بانگ بلند است ستاک واژه:غر، می تواند بود که در غرّاناگ garrānāg به معنی تندر و غرّنیتن garrānitan با بُن ِ اکنون غرّان garrān که در پارسی "غرّیدن" و "غُرّان" شده است، نیز کاربرد یافته باشد ) ) .
( ( ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۷. )


هزاهز

هلهله. . . همهمه . . فریاد . . فغان . . شیون . .


کلمات دیگر: