غوطه دادن
فارسی به انگلیسی
to plunge or dive, to immerse
dip, duck, dunk
فارسی به عربی
اغطس , انتقاع , انخفاض
مترادف و متضاد
خیساندن، غوطه دادن، غوطه ور ساختن، خیس کردن، خیس خوردن، رسوخ کردن، در اب فرو بردن، بوسیله مایع اشباع شدن
غوطه دادن، غوطه ور ساختن
غوطه دادن، در مایع فرو کردن
پوشاندن، غوطه دادن، فرو بردن، غسل ارتماسی دادن، زیر اب کردن
غوطه دادن
غوطه دادن، غوطه ور ساختن، فرو بردن، شیرجه رفتن، غوطه زدن، غوطه ور شدن، شیب تند پیدا کردن
غوطه دادن، فرو بردن، فرو رفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - فرو بردن کسی یا چیزی را در آب ۲ - غرق کردن .
لغت نامه دهخدا
غوطه دادن. [ طَ / طِ دَ ] ( مص مرکب ) فروکردن در آب و غرق کردن. ( ناظم الاطباء ). فروبردن در آب. غوطه ور کردن. غوته دادن. قَمس. اِقماس. غَت . ( منتهی الارب ). رجوع به غوطه و غوته شود :
طاقت یک موج او کراست که طوفان
صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.
آب نتواند مر او را غوطه داد
کش دل از نفخ الهی گشت شاد.
غوطه در گل داد ناگه یاد آن رخساره ام.
فکر رنگین تو صائب خطه تبریز را.
طاقت یک موج او کراست که طوفان
صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.
ابوالفرج رونی.
او [ شیر ] را در آب غوطه داد. ( کلیله و دمنه ).آب نتواند مر او را غوطه داد
کش دل از نفخ الهی گشت شاد.
مولوی.
تا گریبان غرق آتش بودم از اندیشه دوست غوطه در گل داد ناگه یاد آن رخساره ام.
طالب آملی.
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه دادفکر رنگین تو صائب خطه تبریز را.
صائب تبریزی.
کلمات دیگر: