کلمه جو
صفحه اصلی

غش کردن

فارسی به انگلیسی

collapse, faint, swoon, to swoon, to fall into a fit, to faint

to swoon, to fall into a fit, to faint


collapse, faint, swoon


فارسی به عربی

اغماء , انهیار

مترادف و متضاد

faint (فعل)
غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن

swoon (فعل)
غش کردن

collapse (فعل)
فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

syncopate (فعل)
غش کردن، مخفف کردن، هم برش کردن، از میان کوتاه کردن، غشی شدن، حالت غش یا سنکوپ پیدا کردن

fall into a fit (فعل)
غش کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیهوش شدن مدهوش گردیدن یا از خنده غش کردن . سخت به خنده افتادن . یا غش کردن برای چیزی . بسیار بدان علاقه داشتن : برای دیدن برادرش غش می کرد .

فرهنگ معین

(غَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) (عا. ) بیهوش شدن .
(غِ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) خیانت کردن ، ناراستی کردن .

(غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) بیهوش شدن .


(غِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیانت کردن ، ناراستی کردن .


لغت نامه دهخدا

غش کردن. [ غ َش ش / غ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خیانت و تزویر و ریا کردن. ادهان ؛ غش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غَش شود. || در تداول عوام فارسی زبان ،به تخفیف شین یا به تشدید آن به معنی بیهوش شدن و بیخود شدن. غَشْی. رجوع به غش و غشی شود :
زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند.
سلمان ساوجی ( از آنندراج ).
چون برای عید حلوای مشوش میکند
خاطر از بهر برنج و حلقه چی غش میکند.
بسحاق اطعمه.
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
- از خنده غش کردن ؛ سخت به خنده افتادن.
|| به دور چرخیدن اسب. ( ناظم الاطباء ).

دانشنامه آزاد فارسی

غَش کردن (fainting)
ازدست رفتن ناگهانی و موقتی هوشیاری، به علت کاهش خون رسانی به مغز. این حالت ممکن است ناشی از ضربۀ روحی یا عوامل جسمی، مثل تجمع خون در ساق پاها به سبب بی حرکتی یا ایستادن برای مدتی طولانی، باشد.

پیشنهاد کاربران

unconscious یا pass out

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .


کلمات دیگر: