تزید
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تزید. [ ت َ ] (اِخ ) تزیدبن حلوان پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تزیدیة شود.
تزید. [ ت َ زَی ْی ُ ] ( ع اِ ) نوعی از رفتار و آن فوق عَنَق است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ).
تزید. [ ت َ ] ( اِخ ) تزیدبن حلوان پدر قبیله ای است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به تزیدیة شود.
تزید. [ ت َ زَی ْ ی ُ ] (ع مص ) گران شدن نرخ . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || در سخن افزون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به تکلف افزودن در سخن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || یازیدن شیر در بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || راه رفتن شتر به تکلف بیشتر از طاقت خود. (از متن اللغة). || گردن کشیدن ناقه و رفتن مافوق رفتار تند. (از اقرب الموارد).
تزید. [ ت َ زَی ْی ُ ] (ع اِ) نوعی از رفتار و آن فوق عَنَق است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
پیشنهاد کاربران
�و در تاریخی که می کنم، سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را. � ( تاریخ بیهقی )