کلمه جو
صفحه اصلی

استکانه

عربی به فارسی

تن در دادن , تسليم شدن , زير بار رفتن , خاضع شدن , برخود هموار كردن , فرمانبردارى خاضعانه , به دوش گرفتن , فروتنى كردن , تواضع كردن


لغت نامه دهخدا

( استکانة ) استکانة. [ اِ ت ِ ن َ ] ( ع مص ) استکانت. زاری. زاری کردن. تضرع. زاریدن. || فروتنی کردن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( مجمل اللغه ) ( تاج المصادر بیهقی ). خوار گردیدن. فروتنی. حقارت. عجز. ( غیاث ). مؤلف غیاث گوید: بعضی گفته اند که مشتق از کین است که بمعنی لحم شرم زن است ، معنی حقیقی استکانت مثل کین گردیدن باشد در حقارت. ( از جاربردی شرح شافیه و کنز ): و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجّع. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ). ترجمه آن : فروتنی نمودو استرجاع کرد بعد از آنکه غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. ( تاریخ بیهقی ص 310 ). || تن دردادن. تن بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). گردن نهادن.
- استکانت کردن ؛ تمسکن کردن. تضرع کردن.

استکانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استکانت . زاری . زاری کردن . تضرع . زاریدن . || فروتنی کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (تاج المصادر بیهقی ). خوار گردیدن . فروتنی . حقارت . عجز. (غیاث ). مؤلف غیاث گوید: بعضی گفته اند که مشتق از کین است که بمعنی لحم شرم زن است ، معنی حقیقی استکانت مثل کین گردیدن باشد در حقارت . (از جاربردی شرح شافیه و کنز): و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجّع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). ترجمه ٔ آن : فروتنی نمودو استرجاع کرد بعد از آنکه غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. (تاریخ بیهقی ص 310). || تن دردادن . تن بنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). گردن نهادن .
- استکانت کردن ؛ تمسکن کردن . تضرع کردن .



کلمات دیگر: