بي عقل , اتشي , عصباني , از کوره در رفته , اشفته
مسعور
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
مسعور. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از سَعْر. رجوع به سعر شود. || آزمند طعام یا آن که پرشکم بود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دیوانه. مجنون. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گرمی زده و تشنه. ( از منتهی الارب ). کسی که دچار باد سموم شده باشد. ( از اقرب الموارد ).
کلمات دیگر: