کلمه جو
صفحه اصلی

معنای واژگانی

فرهنگ فارسی

معنایی از واحد واژگانی که تجزیه‌پذیر است و در واژگان یا فرهنگ لغت درج می‌شود و به همراه عناصر دستوری معنا، کلیت معنای آن واحد را شکل می‌دهد


فرهنگستان زبان و ادب

{lexical meaning} [زبان شناسی] معنایی از واحد واژگانی که تجزیه پذیر است و در واژگان یا فرهنگ لغت درج می شود و به همراه عناصر دستوری معنا، کلیت معنای آن واحد را شکل می دهد


کلمات دیگر: