زبانی فاقد گویشور بومی و در مقایسه با دیگر زبانها، دارای دستور و واژگان محدود و ساده، که برای برقراری ارتباط میان افراد مناطقی که گویشورانی با زبانهای مختلف دارند شکل میگیرد
نیم زبان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نیم زبان. [ زَ ] ( ص مرکب ) کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت. ( آنندراج ). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. ( ناظم الاطباء ) :
گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست
ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه.
گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست
ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
فرهنگستان زبان و ادب
{pidgin} [زبان شناسی] زبانی فاقد گویشور بومی و در مقایسه با دیگر زبان ها، دارای دستور و واژگان محدود و ساده، که برای برقراری ارتباط میان افراد مناطقی که گویشورانی با زبان های مختلف دارند شکل می گیرد
کلمات دیگر: