مترادف مروق : باده بی درد، پالوده، صاف، ناب
متضاد مروق : درد
pure, clear
بادهبیدرد، پالوده، صاف، ناب ≠ درد
(مُ) [ ع . ] (مص ل .) خارج گردیدن از دین و آیین .
(مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) پالوده شده ، صاف شده .
(مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صاف کننده . 2 - رواق سازنده ، معمار.
مروق . [ م ِرْ وَ ] (اِ ع اِ، مص )در شگفت آوردن و خوشحال ساختن . (غیاث ) (آنندراج ).
- مروق زدن ؛ شگفتی نمودن . خوشحال ساختن . (حاشیه ٔ مثنوی ).
مروق . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرْق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرق شود.
مروق . [ م ُ ] (ع مص ) بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن . (از منتهی الارب ). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن است مروق از دین ، یعنی بسبب بدعت یا ضلال از دین خارج شدن ، که صفت آن مارق باشد.(از اقرب الموارد). بیرون گذشتن تیر از آنچه بر آن آید و از دین و سنت بیرون آمدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || خارج گردیدن از دین و آیین . || به سرعت و شتاب نیزه زدن . (از منتهی الارب ). || بسیار کردن شوربا را. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرق . (اقرب الموارد). || شوربا در دیگ کردن . (از منتهی الارب )(اقرب الموارد). || نوعی از پوست تر نهاده باز کردن . (از منتهی الارب ). مرق . (اقرب الموارد). و رجوع به مرق شود. || پراکنده شدن دانه های انگور بر اثر باد یا غیر آن . (از اقرب الموارد).
ناصرخسرو.
منوچهری .
مسعودسعد.
ناصرخسرو.
ادیب صابر.
سوزنی .
سعدی .
خاقانی .