مترادف اگهی : ( آگهی ) اطلاعیه، اعلامیه، اعلان، تبلیغ، استحضار، اطلاع
اگهی
مترادف اگهی : ( آگهی ) اطلاعیه، اعلامیه، اعلان، تبلیغ، استحضار، اطلاع
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تحذیر , زعم , ملاحظة , ملصق
مترادف و متضاد
تاکید، مدعی، اعلامیه، اعلان، اگهی، اثبات، ادعا، بیانیه، اظهارنامه، تایید ادعا، اخبار
خبر، اعلان، اگهی
اعلامیه، اعلان، اگهی، بیانیه، انتشار، ابلاغیه
خبر، توجه، اعلان، اگهی، اطلاع، اخطار
خبر، اگاهی، اعلان، اگهی
اعلان، اگهی
اگهی، برچسب، بلیط، ورقه
اگهی، بشارت، اعلام
اعلان، اگهی
اگهی، اخطار، پیش بینی احتیاطی
اگهی، اعلام، ارزیابی، مالیات پانزده ساله املاک، دوره پانزده ساله
فرهنگ فارسی
( آگهی ) ( اسم ) ۱ - خبر اطلاع آگاهی . ۲ - علم معرفت عرفان . ۳ - شهرت صیت اشتهار . ۴ - روایت اثر حدیث . ۵ - استحضار اطلاع . ۶ - جاسوسی انهائ ۷ - خبری که از جانب فردی یا موئ سسهای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلوزیون انتشار یابد و آن غالبا جنب. تبلیغاتی دارد اعلان . ۸ - نوشته ای که خبر یا دستوری نو دهد . ۹ - اعلامیه ای که بانک به مشتری فرستد یا از آگهی بشدن . از خود بیخود شدن بیهوش گردیدن
مخفف آگاهی تخلص شاعری از یزد
مخفف آگاهی تخلص شاعری از یزد
فرهنگ معین
( آگهی ) (گَ ) (حامص . ) ۱ - آگاهی ، اطلاع . ۲ - علم ، معرفت . ۳ - خبری که از جانب فردی یا مؤسسه ای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار یابد و آن غالباً جنبة تبلیغاتی دارد.
لغت نامه دهخدا
( آگهی ) آگهی. [ گ َ ] ( حامص ، اِ ) مخفف آگاهی. خبر. نباء. اطلاع. آگاهی.علم. معرفت. خبرت. وقوف. عرفان. شناخت :
بدو گفت کای مهتر کاروان
مرا آگهی ده ز بارنهان.
برآشوبد این روزگار بهی.
که آمد خریدار تخت مهی
همه شهر از آگاهی آرام یافت
جهانجوی ازآرامشان کام یافت.
چنان دانم که من بهتر شنیدم.
بگسترد از آن آگهی در جهان.
که آگاهیم ده ز کار پدر
که باشد کنار من از وی تهی
هنوزم نیامد از او آگهی.
فرستاد مردم پَس ِ ما براه.
بَریدِ باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو بکوتهی آورد.
بهر هفت کشور ز من آگهیست
ستاره رخ روشنم را رهیست.
چنین آورد راستگو آگهی
که چون شد بخانه رسول چهی...
که از مرز هیتال تا مرز چین
نباید که کس پی نهد بر زمین
مگر به آگهی و بفرمان ما
روان بسته دارد ز پیمان ما.
میان بسته دیوان بسان رهی.
شهنشه مست بود از باده بیهوش
برفت از آگهی و شد از او هوش.
چو آمد به بغداد از او آگهی
که آمد خریدار تخت مهی
همه شهر از آگاهی آرام یافت
دل شاه از آرامشان کام یافت.
تو دانی که دیدن به از آگهی است
میان شنیدن همیشه تهی است.
چون سِر و ماهیت جان مخبر است
بدو گفت کای مهتر کاروان
مرا آگهی ده ز بارنهان.
فردوسی.
بایران رسدزین بدی آگهی برآشوبد این روزگار بهی.
فردوسی.
چو آمد ببغداد از او آگهی که آمد خریدار تخت مهی
همه شهر از آگاهی آرام یافت
جهانجوی ازآرامشان کام یافت.
فردوسی.
که من این آگهی دیگر شنیدم چنان دانم که من بهتر شنیدم.
( ویس ورامین ).
به گفتن گرفتند راز نهان بگسترد از آن آگهی در جهان.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
بیزدان بخشنده دادگرکه آگاهیم ده ز کار پدر
که باشد کنار من از وی تهی
هنوزم نیامد از او آگهی.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
بیاورد چون آگهی یافت شاه فرستاد مردم پَس ِ ما براه.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
ملک را هم بشب آگهی دادند. ( گلستان ).بَریدِ باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو بکوتهی آورد.
حافظ.
|| شهرت. صیت. اشتهار : بهر هفت کشور ز من آگهیست
ستاره رخ روشنم را رهیست.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| روایت. اثَر. حدیث : چنین آورد راستگو آگهی
که چون شد بخانه رسول چهی...
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| علم. استحضار : که از مرز هیتال تا مرز چین
نباید که کس پی نهد بر زمین
مگر به آگهی و بفرمان ما
روان بسته دارد ز پیمان ما.
فردوسی.
ز رنج و ز بدْشان نبد آگهی میان بسته دیوان بسان رهی.
فردوسی.
- از آگهی رفتن ( بشدن ) ؛ از خویش بی خویش ، از خود بی خود گشتن. مغمی علیه گردیدن : شهنشه مست بود از باده بیهوش
برفت از آگهی و شد از او هوش.
( ویس و رامین ).
|| اعلام : چو آمد به بغداد از او آگهی
که آمد خریدار تخت مهی
همه شهر از آگاهی آرام یافت
دل شاه از آرامشان کام یافت.
فردوسی.
|| سماع. شنودن : تو دانی که دیدن به از آگهی است
میان شنیدن همیشه تهی است.
فردوسی.
|| علم. خبرت. معرفت : چون سِر و ماهیت جان مخبر است
فرهنگ عمید
( آگهی ) ۱. نوشته ای که به وسیلۀ آن مطلبی را به اطلاع مردم برسانند، مطلبی که از طرف کسی یا بنگاهی به وسیلۀ روزنامه یا رادیو یا تلویزیون انتشار داده شود و جنبۀ تبلیغ داشته باشد، اعلان.
۲. [قدیمی] آگاهی، اطلاع، خبر.
۲. [قدیمی] آگاهی، اطلاع، خبر.
جدول کلمات
آگهی
رکلام, خبر, اعلان, اعلام
رکلام, خبر, اعلان, اعلام
پیشنهاد کاربران
رکلام
اطلاعیه، اعلامیه، اعلان، تبلیغ، استحضار، اطلاع، رکلام
notice
آگهی ( بخصوص روزنامه )
آگهی ( بخصوص روزنامه )
کلمات دیگر: