مترادف مرضات : خشنودی، رضایت
مرضات
مترادف مرضات : خشنودی، رضایت
مترادف و متضاد
خشنودی، رضایت
فرهنگ فارسی
ازکسی خشنودبودن ، خشنودی
۱ - ( مصدر ) خشنود بودن از کسی . ۲- ( اسم ) خشنودی : کز پی مرضات حق یک لحظه نیست که مرا اندر گریزن مشکلی است . ( مثنوی )
۱ - ( مصدر ) خشنود بودن از کسی . ۲- ( اسم ) خشنودی : کز پی مرضات حق یک لحظه نیست که مرا اندر گریزن مشکلی است . ( مثنوی )
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . مرضاة ] (مص ل . ) از کسی خوشنود بودن .
لغت نامه دهخدا
مرضات.[ م َ ] ( ع اِمص ) مرضاة. رضا. خشنودی. خشنود شدن. ورجوع به مرضاة شود : و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اﷲ و اﷲ رؤوف بالعباد. ( قرآن 207/2 ). رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مرعی بوده است. ( سندبادنامه ص 217 ).
کز پی مرضات حق یک لحظه ای است
که مرا اندرگریزت مشکلیست.
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
مرضاة. [ م َ ] ( ع مص ) خشنود گردیدن. ( منتهی الارب ). خشنود شدن و پسندیدن. ( دهار ). خشنود گردیدن و پسند کردن چیزی را و قناعت کردن. ( آنندراج ). || ( اِمص ) مرضات. خشنودی. ( دهار ). در مقابل سخط و خشم. ( از اقرب الموارد ). رضا [ رِ / رُ ]. رضوان [ رِ / رُ ]. ج ، مَراضی. ( دهار ). رجوع به مرضات شود.
کز پی مرضات حق یک لحظه ای است
که مرا اندرگریزت مشکلیست.
مولوی.
نعمتی را کز پی مرضات حق درباختی حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
سعدی ( گلستان ).
مرضاة. [ م َ ] ( ع مص ) خشنود گردیدن. ( منتهی الارب ). خشنود شدن و پسندیدن. ( دهار ). خشنود گردیدن و پسند کردن چیزی را و قناعت کردن. ( آنندراج ). || ( اِمص ) مرضات. خشنودی. ( دهار ). در مقابل سخط و خشم. ( از اقرب الموارد ). رضا [ رِ / رُ ]. رضوان [ رِ / رُ ]. ج ، مَراضی. ( دهار ). رجوع به مرضات شود.
مرضات .[ م َ ] (ع اِمص ) مرضاة. رضا. خشنودی . خشنود شدن . ورجوع به مرضاة شود : و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اﷲ و اﷲ رؤوف بالعباد. (قرآن 207/2). رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مرعی بوده است . (سندبادنامه ص 217).
کز پی مرضات حق یک لحظه ای است
که مرا اندرگریزت مشکلیست .
نعمتی را کز پی مرضات حق درباختی
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
کز پی مرضات حق یک لحظه ای است
که مرا اندرگریزت مشکلیست .
مولوی .
نعمتی را کز پی مرضات حق درباختی
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
سعدی (گلستان ).
فرهنگ عمید
۱. از کسی خشنود بودن.
۲. خشنودی.
۲. خشنودی.
کلمات دیگر: