کلمه جو
صفحه اصلی

مرضع


مترادف مرضع : دایه، ربیبه، شیرده، مرضعه

مترادف و متضاد

دایه، ربیبه، شیرده، مرضعه


فرهنگ فارسی

شیردهنده، زن شیرده، مرضعات و مراضع جمع
زنی که بچه شیر دهد شیرده : سر بسر گوش است و چشم است این نبی تازه زو ما مرضع است او ماصبی . ( مثنوی ) توضیح چون شیردادن مخصوص زنست مرضع برای زن استعمال شود .

لغت نامه دهخدا

مرضع. [ م َ ض َ ] (ع اِ) سر پستان و هر جایی که مکیده شود. ج ، مَراضع. (ناظم الاطباء). پستان . (یادداشت مرحوم دهخدا).


مرضع.[ م ُ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارضاع . رجوع به ارضاع در ردیف خود شود. زن که بچه ٔ شیرخواره دارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چون صفتی است مخصوص اناث لذا احتیاجی به تاء تأنیث ندارد. (از اقرب الموارد). ج ، مرضعات و مَراضع و مراضیع. (ناظم الاطباء).


مرضع. [ م َ ض َ ] ( ع اِ ) سر پستان و هر جایی که مکیده شود. ج ، مَراضع. ( ناظم الاطباء ). پستان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مرضع.[ م ُ ض ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارضاع. رجوع به ارضاع در ردیف خود شود. زن که بچه شیرخواره دارد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و چون صفتی است مخصوص اناث لذا احتیاجی به تاء تأنیث ندارد. ( از اقرب الموارد ). ج ، مرضعات و مَراضع و مراضیع. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= مرضعه

مرضعه#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مرضع (به کسر ضاد) به زنی گفته می شود که بچه شیر خوار دارد، و اگر او را متصف به شیر دادن بچه کنند مرضعه گویند.
۱. ↑ الصحاح، ج۳، ص۱۲۲۰.
جابری عربلو، محسن، فرهنگ اصطلاحات فقه اسلامی، ص۱۵۷.


کلمات دیگر: